شانس

سلام

دفعه پیش یکی از دوستان گفته بود چرا متن قبلی که نوشته بودی یه هو تموم شد :D
گفتم اوکی ... این سری سعی می کنم درست بنویسم

اگه خاطرتون باشه چهارشنبه ی هفته ی پیش تعطیل بود
سه شنبه مجبور بودم با اتوبوس از دانشگاه بر گردم خونه
وقتی کلاس تموم شد من هم متوجه شدم مبایلم شارژ نداره گفتم عجب بدشانسیه نمی تونم توی راه آهنگ گوش کنم! چه کنم حوصله م سر
می ره که؟
رفتم به یکی از دوستان گفتم باهم برگردیم
گفت من امور آموزشی کار دارم نمی تونم بیام ....! گفتم خوب اشکال نداره تنها میرم برو به کارت برس :(
و توی دلم گفتم عجب شانسی دارم

رفتم سوار اتوبوس شدم اما متاسفا یک جا سمت آفتاب گیرم اومد در عوض امید داشتم بغلم خالیه و خوبه
اما دوباره شانس ما به دره بسه خورده بود
و وقتی اتوبوس شروع به حرکت کرد یه دختره اومد کنارم نشست به اندازه ی تانک که جای منم گرفت توی پرانتز : من خوشم نمیاد
آدمه غریبه بهم بچسبه
بنا بر این توی دلم گفتم خداااااااااااااااااااااا نجاتم بده
اما دریغ
خلاصه ما نشستیم ... و منتظر که هرچه زودتر برسیم خونه

وقتی که توی راه هی خودمو می کشیدم به سمت بدنه ی اتوبوس تا به دختره نخورم ( بگم که زیر آفتاب ساعت یازده یکی کنارت نشسته باشه به این ابعاد اوصولا از گرما می خوای هلاک بشی ) یک لحظه پامو یه کوچولو کشیدم به طرف دختره
و در این حین دیدم پام چسبیده !!!!!!!!!! از عصبانیت می خواستم سرمو بکوبم به دیوار که البته بخاطر اینکه کسی نفهمه
سرمو زدم به شیشه اتوبوس ( آروم)... یک انسان بی فرهنگ آدامسشو زده بود به اتوبوس
و شلواره نازنینم رو کثیف کرد

خلاصه تا ما رسیدیم به خونه جونم بالا اومد

این گذشت

فردای روز تعطیل یعنی پنج شنبه
دوباره مجبور به برگشت با اتوبوس شدم

اما این بار خوشبختانه دو تا از هم کلاسی ها باهام بودن

دوتا اتوبوس اومد ولی این قدر شلوغ بود که جای ما نشد
اتوبوس سومی هم که اومد پر بود خواستیم پیاده شیم یه پسره که خودش نفر سوم روی صندلی های دو نفره بود! گفت وایسید توی را
چند نفر پیاده می شن
ما سه تا سوار شدیم و به یکی دیگه از بچه ها هم گفتیم بیا سوار ولی نیومد

گفتیم شاید طرف خودش و دوستاش می خوان پیاده شن

سر ایستگاه که وایساد هیچکس از جاش بلند نشد
ما سه تا هم گول طرف و خوردیم و مجبور شدیم تا بوشهر وایستیم

می بینید شانس ما رو

راستی سومین تصادف هم توی خانواده ما رخ داد


بعد از خاله اینا و پسر عمه ام ( محسن شریفیان) شاهد یه تصادف دیگه توی 3,4 ماه اخیر بودیم
دایی که زن دایی و دختر داییم هم باهاش بودنند تصادف کردن

خدایاااااا عاقبت به خیرمون کن

نتیجه گیری

روز قبل و بعد از تعطیلی خیلی بد بود
دوم انسان های بی فرهنگ زیاد هستن
سوم انسان های دروغ گو هم زیاد هستن
چهارم باید خیلی مواظب خودمون باشیم


همه مواظب خودشون باشن دیگه تحمل خبر بد ندارم

۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

8 Comments:

محمد امین said...

بابا خوش شانس -هووووو چه قدر مصیبت داره نظر دادن تو بلاگت

ناشناس said...

انشاا... که جناب شریفیان هم سلامتیشون رو بدست میارن خدا عاقبت همه رو بخیر کنه

احسان دهقانی said...

با محمد امین موافقم
باید بگردی تا پیدا کنی جای نظر دادنو
پستای قبلی سوادم کم تر بود نتونستم کامنتا رو پیدا کنم!

به نظر من شانس کلا وجود خارجی نداره.
تو اون روزا حس خوبی نداشتی پس اتفاقای بد برات افتاده اگه همون اول صبح که دیدی گوشیت باهات نیست بی خیالش میشدی و بهش فکر هم نمیکردی مطمئنا روز خیلی بهتری رو داشتی!
... خوش شانس باشی!
:دی

لی لی پوت said...

اه حیف شد فکر کردم آدامس رو به شیشه چسبونده بودن بعد کلت رو زدی روش!!:دییییییییی

ه ( ح ) پ ر و ط ( ت ) said...

با لوک خوش شانس نسبتی نداری آیا؟ :دی

arman said...

salam dooste man
bazam man oomadam
khoobi?
kheili kam peydayee

farshid said...

سلام خوبی.
منتظر سبز شدن باش.
به این آدرس هم برو جالبه.
www.meaning-of-love2006.blogspot.com

رضا ( عبدو نامه ) said...

واخ واخ چه سرگذشتی داشتین شما .
مگه مترو عالی شهر راه نیفتاده ؟؟؟

 
lily Johnson - Wordpress Themes is proudly powered by WordPress and themed by Mukkamu Templates Novo Blogger